هشت کتاب
در شب شعری نشسته بودم ناگهان : پروین گفت :
هزار کوه گرت صد ره شوند ،برو
گفتم درست ولی:
هزار ره کج گرت قربانت روند ،مرو
رودکی گفت :
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است
گفتم :
دانش اندر دل جاده ی آسفالت است
وز همه خاکی تو را اخلاص است
قیصر گفت :زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتم :
زندگی علم آموختن است
بازبان زیست و فیزیک راز گفتن است
فردوسی گفت:
که پیشم چه شیرو چه دیو و چه پیل / بیابان بی آب و دریای نیل
بد اندیش بسیار و گر انکی است /چو خشم آورم پیش چشمم یکی است
گفتم:
که پیشم چه جمع و چه ضرب و چه جذر/ چه حشرات و چه مد و جزر
مسئله بسیار و گر اندکی است /چو فکر بفرمایم پیش چشمم یکی است
حسین گفت :
سلام من به خوزستان و پیام من به سامانش / به بهمن شیر جوشان و به کارون خروشانش
گفتم :
سلام من به نور آباد و پیام من به سامانش / به آب گندوی جوشان و به فهلیان خروشانش
فردوسی باز گفت :
بود رستمش نام و بس سرکش است / گه جنگ چون آب و چون آتش است
گفتم :
بود گودرز نامش و بس سر کش است / گه درس چون آب و چون آتش اتش است
سهراب گفت :
تا شقایق هست زندگی باید کرد
گفتم :
تا هشت کتاب هست زندگی باید کرد
●●●
از سرودیات اینجانب خودم یعنی پویان گودرزی ساکن ممسنی